نگاهی به فیلم‌های چهلمین جشنواره فیلم فجر/ ۳ «برف آخر»، پیچیده و مغلق با جذابیت‌های بصری/ «لایه‌های دروغ»، هیات انتخاب را زیر سوال برد

در سومین روز از چهلمین جشنواره فیلم فجر دو فیلم «برف آخر» به کارگردانی امیرحسین عسگری و «لایه‌های دورغ» به کارگردانی رامین سهراب در خانه جشنواره به نمایش درآمد.

برف آخر، پیچیده و مغلق با جذابیت‌های بصری
«برف آخر»، دومین فیلم امیرحسین عسگری در مقام کارگردان فیلم سختی به لحاظ اجرا و ساخت است. سپری کردن حدود دو ماه در برف و سرمای منهای 20 درجه کار طاقت‌فرسایی است که تمام عوامل فیلم با همدلی آن را پشت سر گذاشته و حضور در این فیلم را تجربه خوبی در کارنامه حرفه‌ای خود می‌دانستند که البته همه اینها قابل قبول بود.

این سختی البته که در محتوا هم دیده می‌شود. فیلم که بر اساس داستان کوتاه «جلال آباد» نوشته محمد صالح‌علاء نوشته شده در دست امیرحسین عسگری به فیلم سختی تبدیل شده که درک آن و پیدا کردن ارتباط مفهومی با قطعات مختلف و گره‌گشایی آنها را سخت می‌کند. به نظر می‌رسد که فیلم نمادین است و این وجه نمادین به قول کارگردان حتی در انتخاب اسامی برای شخصیت‌های اصلی مثل خلیل (با بازی یوسف ...) و یوسف (با بازی امین حیایی در نقش یک دامپزشک که بار زیادی از فیلم بر عهده او بود)، علاوه بر وجود حیواناتی همچون گاو و گرگ بود که اصولا کاربرد آنها در اثر هنری به دلیل وجه نمادین و معانی ژرفی است که این حیوانات در بستری فرهنگی ایران و هر فرهنگ دیگری دارند. قطعا استفاده از نماد در یک اثر هنری همچون یک فیلم که تصویر متحرک است و فرصت بیشتری به مولف و سازنده آن می‌دهد تا بتواند آنها را در فرصت‌های مناسب به کار برد که مخاطب بتواند فرصت کنار هم قرار دادن آنها و دریافت تمثیل و ارتباط مفهومی آنها را درک کند، بسیار مهم است. اما متاسفانه حلقه مفقوده این نمادها، مشکل بزرگ این فیلم است. به عنوان معلمی که یکی از دروسم، نمادها و نشانه‌هاست به هیچ شکلی توان برقراری ارتباط مفهومی بین اسامی خلیل و یوسف و گرگ و گاو را پیدا نکردم. البته که در داستان‌ها داریم که یوسف را گرگ درید و یوسف برف آخر، زخمی بر بدن دارد که انگار گرگ‌ها باعثش بوده‌اند، و همین باعث شده تا یوسف هر شب، گرگی را از پا درمی‌آورد ولی داستان یوسف و گرگ این نیست. حالا چرا کارگردان به این معنا آنها را کنار هم گذاشته، از قدرت درک نگارنده خارج است.

غفلت دیگر در برخی اتفاق‌های بی معنی است. خورشید، دختر خلیل که در برف گم شده (البته خودخواسته فرار کرده و مسیرش خلاف مسیری بوده که تیم جست‌وجو به دنبال او بودند)، بعد از کلی تلاش توسط ایمان، پسری که دوستش داشت پیدا می‌شود. دخترک، چمباتمه‌زده و در خود پیچیده در حفره‌ای از برف یخ زده است. یوسف این جنازه یخ‌زده را در صندلی ماشین می‌خواباند و بعد همچون فردی که تازه درگذشته در آغوش می‌گیرد به‌گونه‌ای که دست و پاهای یخ‌زده دختر باز در دو سوی دستان یوسف آویزان می‌شوند. چطور چنین چیزی امکان دارد؟ انسان یخ‌زده چطور می‌تواند دست و پاهای یک انسان عادی را داشته باشد و اصلا چرا یوسف او را در محلی که تیم جست‌وجو بودند، دفن می‌کند؟ البته که می‌خواهد پوششی بر فرار دختر باشد و همچنان تصور شود که او گم شده بود، اما منطق آن قابل قبول نیست چون در جایی است که گرگ‌ها حتما جسم بی‌جان او را خواهند درید.

بر همه اینها ریتم بسیار کند فیلم که خسته‌کننده می‌شود را باید افزود. ریتم کندی که لحظاتی ایجاد می‌کند که هیچ اطلاعاتی در اختیار مخاطب برای درک اتفاق قبل یا بعد آن نمی‌گذارد و فقط صحنه کش می‌آید. البته که به لحاظ بصری تصاویر بسیار زیبایی در فیلم وجود دارد و وجه تصویری آن را بر وجه کلامی برتری می‌کند و این برای یک اثر نمایشی نقطه قوت است اما به شرطی که بر اطلاعات مخاطب بیفزاید یا کنجکاوی او را برانگیزد. ضمن اینکه آن تصاویر زیبا، ذاتی منطقه و شرایطی است که فیلم در آن ساخته شده است و اگر آن تصاویر زیبا در فیلم نبود احساس می‌شد که عوامل سازنده چشم خود را بر زیبایی‌های غیرقابل وصف طبیعت کوهستانی و برفی آن بسته‌اند. اعتقاد دارم که هر کس در چنان فضایی قرار بگیرد حتی اگر عکاسی کردن وی در حد چلیک کردن گوشی موبایلش باشد می‌تواند تصاویر بدیعی ثبت کند.

لایه‌های دورغ، هیات انتخاب را زیر سوال برد
هنوز نمایش «لایه‌های دروغ» که یکی از تهیه‌کنندگان و سرمایه‌گذاران، کارگردان، فیلمنامه‌نویس و بازیگر نقش اول آن را رامین سهراب بر عهده داشت و تبلیغات فراوانی برای تنها فیلم اکشن جشنواره شده بود، تمام نشده بود که این سوال جدی مطرح شد که هیات انتخاب به چه دلیل این فیلم را شایسته ورود به بخش مسابقه سینمای ایران دانسته است؟ چرا بنیاد سینمایی فارابی که از سرمایه‌گذاران فیلم است بر این فیلم سرمایه‌گذاری کرده و بیت‌المال را برای یک فیلم با انگیزه‌های بسیار شخصی خرج کرده است؟

این سوال‌ها برای بسیاری از اهالی رسانه و منتقدان مطرح شد، شاهد این مدعا هم یادداشت‌های مطبوعاتی است و هم کامنت‌ها در فضای مجازی. بسیاری خواستار آن شدند که هیات انتخاب و بنیاد سینمایی فارابی خیلی زود و رسمی به این سوال رسانه‌ها پاسخ دهند. چرایی آن در کیفیت بسیار پایین این فیلم بود. رامین سهراب که به اعتقاد خودش خواسته ژانر اکشن را در سینمای ایران احیا کند، به دلیل اینکه در فنلاند بزرگ شده و فرهنگ ایرانی و زبان فارسی را خوب نمی‌داند، در فضایی بسیار بی‌منطق، بی‌معنا و البته خنده‌دار اکشنی ساخته که در سینمای ایران و شاید در ضعیف‌ترین سینماهای جهان هم دیده نمی‌شود. بزن و بکوب‌هایی که بیشتر به نظر می‌رسد سهراب برای اینکه توان خود در کتک‌کاری و زوربازویش (فیزیک و فرم بدنی سهراب کاملا نشان می‌دهد که او فیتنس‌کار بسیار توانمند و پرقدرتی است) را نشان دهد، این فیلم را ساخته نه احیای ژانر اکشن. همه داستان و اتفاقات حول نمایش‌های بزن و بکوب بی‌منطق که گاه حرص مخاطب را درمی‌آورد، می‌چرخد.

البته که مخاطب فیلم اکشن در هر جای جهان که باشد، به دنبال منطق روایی داستان نیست و جذابیت چنین فیلمی برای او قطعا در همین بزن و بکوب‌ها و نشان دادن زوربازو است، و احتمال زیاد این فیلم در گیشه می‌تواند موفقیت نسبی به دست بیاورد، اما این فیلم در سالن اصلی خانه جشنواره دست‌زدن‌ها (در همراهی با موسیقی فیلم) و سوت‌کشیدن‌های معنادار اهالی رسانه را به دنبال داشت که سهراب به دلیل عدم شناخت فرهنگ ایرانی، این دست و سوت‌ها را به نشانه مورد قبول بودن فیلمش دانست، اما همانطور که در ابتدا اشاره شد حضور این فیلم در بخش سودای سیمرغ جشنواره فیلم فجر و مشارکت مالی و احتمالا حمایت‌های دیگر بنیاد سینمایی فارابی زیر سوال است.

ناگفته نماند که به قول یکی از دوستان مطبوعاتی نشان دادن هلی‌شات‌های زیبا از تهران خصوصا در شب که نمای بسیار زیبایی از شهر شلوغ و بی‌هویت تهران و تصاویر زیبا از فنلاند است، برای فیلم جاذبه‌های توریستی ایجاد کرده که شاید سازمان گردشگری دو کشور برای جذب توریست بتواند از آن بهره ببرد.

مشق امشب، اشک‌ها و لبخندها
یکی از بخش‌های حاشیه‌ای چهلمین جشنواره فیلم فجر، نمایش فیلم‌های مستند و کوتاه برگزیده در جشنواره‌های دیگر همچون جشنواره سینما حقیقت سال جاری است. مستند بلند «مشق امشب» ساخته اشکان نجاتی و مهران نعمت‌اللهی در سومین روز جشنواره به نمایش درآمد. این فیلم که به‌روز شده فیلم «مشق شب» عباس کیارستمی است، تلاش کرده همان سوال‌ها را از کودکان 7، 8 ساله پسر و دختر در مناطق مختلف شهر تهران بپرسد. فیلمی بسیار ساده که کودکان را جلوی پرده سبز رنگی بدون هیچ المان دیگری با همان لباس مدرسه نشانده و از آنها درباره انجام مشق شب، کمک والدین در درس‌ها، تنبیه، تشویق، سفر، آرزو، و... سوال می‌پرسد. مسلم است که پاسخ کودکان بالای شهر که از سفرهای خارجی و پولدار بودن پدر و مادر حرف می‌زنند با پاسخ کودکان پایین شهر که خصوصا بیشتر آنها کودک کار هستند و لباس و تغذیه آنها از سوی مدرسه تامین می‌شود بسیار متفاوت است و نشان‌دهنده شکاف طبقاتی وحشتناکی است و باید مسوولان کشور این سوال را از خود بپرسند که چطور چنین شکافی وجود دارد، شاید بگوییم این شکاف ذاتی همه کشورهاست، هیچ کشور و فرهنگی یکدست نیست، اما در کشور جمهوری اسلامی علامت سوال بزرگی است. در دانشگاه هنر تهران مرکز دانشجویی داشتم که تمام مدت ترم حتی در روزهای گرم سال و ساعات خفه‌کننده کلاس، کاپشنش را از تنش درنمی‌آورد. می‌دانید چرا؟ چون چیز دیگری غیر از همان یک کاپشن نداشت! بماند.

نکته جالب و مهم این پاسخ‌ها، واکنش‌ها و نحوه بیان این کودکان است که بی‌اختیار مخاطب بزرگسال را به خنده واقعی می‌اندازد یا واقعا اشک او را درمی‌آورد. صداقت در چشمان این کودکان (بالای شهری و پایین شهری یا دختر و پسر بودن آنها فرقی ندارد)، لبخندهای‌شان، نگاه‌شان به زندگی، تعریف لذت‌بخش اتفاق‌های زندگی‌شان چه آنکه از خواننده مورد علاقه‌اش می‌گوید، چه آنکه از مرگ عزیزش (مادربزرگش) می‌گوید، چه آنکه از حاجی فیروز شدن در شب عید روایت می‌کند و شعرش را می‌خواند و بشگن می‌زند، چه دخترکان دوقلویی که تمام پاسخ‌هایشان با خنده‌های دلبرانه همراه بود، یا آن دیگری که با حالت صورت و نگاهش ماهرانه عشوه‌گری می‌کرد، همه و همه بسیار تاثیرگذار بود و همین‌هاست که خنده و اشک مخاطب را به دنبال دارد.

البته که کارگردانان سراغ کودکان فیلم مشق شب کیارستمی رفته و دو نفر از آنها را پیدا کرده و پاسخ‌های زمان کودکی و امروز آنها را در کنار پاسخ کودکان امروز قرار داده بودند تا علاوه بر نشان دادن شکاف طبقاتی، تغییرات در سیستم آموزشی را نشان دهند که آن روزگار با تنبیه معلمان و مشق شب‌های بسیار زیاد همراه بود و امروز این تنبیه‌ها و مشق‌ها کمتر شده تا شاید امیدی در ارتقای سیستم آموزشی کشور ایجاد کند؛ سیستمی که نیازمند اصلاحات بسیار است تا آموزه‌ها در طول تحصیل وجه کاربردی‌تر و ماندگارتری برای کودکان داشته باشد، تا شاید دوران تحصیل در مقاطع مختلف باعث شناخت استعدادها، توانایی‌ها و علائق کودکان شود و آنها و خانواده‌هایشان بتوانند مسیر بعدی زندگی در تحصیل و حرفه را بهتر و درست‌تر تشخیص دهند. باشد که چنین روزی فرارسد.

در حاشیه سومین روز جشنواره چهلم
-علی بهادری جهرمی، سخنگوی دولت از مهمانان ویژه در روز سوم جشنواره بود. وی ضمن اشاره به اینکه در دهه فجر همه چشم‌ها به جشنواره فیلم فجر است و این رویداد برنامه‌های دیگر دهه فجر را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد، درباره شورای عالی سینما گفت: «پیش‌بینی می‌کنم یکشنبه (هفته آینده) تشکیل شورای عالی سینما در دستور کار هیات دولت قرار گیرد و انشالله به تصویب برسد. شورای عالی سینما با توجه به اینکه با ریاست شخص رییس جمهور تشکیل می‌شود و سعی شده در ترکیب آن از خود سینماگران و جامعه فعال این عرصه هم استفاده شود، کمک بسیار جدی به توسعه این صنعت خواهد داشت. همچنین در بودجه سال ۱۴۰۱ صندوقی تحت عنوان صندوق پیشرفت و عدالت پیش‌بینی شده که در آن هر استان تحت پوشش یک صندوق قرار دارد».

وی همچنین افزود: «اولویتهای استانی و بومی در آن صندوق‌های استانی مطابق بودجه سال پیش‌بینی می‌کنند و در چهارچوب آن اولویت‌ها، حمایت‌ها صورت می‌گیرد که یکی از اولویت‌ها حوزه فرهنگ و هنر است، به ویژه با فعالیت جدی آقای اسماعیلی وزیر محترم فرهنگ و ارشاد که یکی از وزرای بسیار فعال و اصطلاحا جنگنده کابینه است. آقای ضرغامی هم کمک حال ایشان هستند».

-دبیر جشنواره، مسعود نقاش‌زاده همچنان به علت ابتلا به کرونا دوران قرنطینه را سپری می‌کند و محمد حمیدی‌مقدم مهمانان ویژه را همراهی می‌کند.

-مشکل عدم رعایت پروتکل‌های بهداشتی گرچه به دلیل انتقال نشست مطبوعاتی از یک سالن کوچک به سالن اصلی کمی مرتفع شد، این مشکل خصوصا برای عکاسان آن هم در زمان فتوکال باقی است. عکاسان مجبورند در یک محدوده مشخص در شرایطی که نفس به نفس یکدیگر ایستاده‌اند، منتظر حضور عوامل فیلم‌های حاضر در جشنواره باشند تا بتوانند هم مراسم فتوکال را درست انجام دهند و هم بتوانند شکارهای خوبی داشته باشند.


پست های مرتبط

پیام بگذارید